غزل مناجاتی با خداوند
من عبد روسیاهم دست مرا بگیرید شرمنده از گناهم دست مرا بگیرید از بس که دور گشتم از خانۀ حبیبم گم گشته است راهم دست مرا بگیرید عبد جمودالعینم از کـثرت معاصی رفته زکف سپاهم دست مرا بگیرید با زورقی شکسته خود را رساندم اینجا تنهـا و بیپـناهـم دست مرا بگـیرید آغوش خود گشودی اما فرار کردم برگشته غرق آهم دست مرا بگیرید وقتی که غیرتم رفت شوق عبادتم رفت درمانده از گناهم دست مرا بگیرید عهد شباب رفت و مویم سفید گشته بیحد شد اشتباهم دست مرا بگیرید شد آرزوی این دل ایوان طلای حیدر غیر از نجف نخواهم دست مرا بگیرید تنها ره نجاتم شش گوشۀ حسین است بیکـربـلا تبـاهـم دست مرا بگـیرید شبهای جمعه قلبم در روضۀ حسین است گـریان قـتـلگـاهم دست مرا بگیرید |